معرفی کتاب دزدهای خوب
ویتا دختری است که به سادگی در برابر زورگویی تسلیم نمیشود. او تازه به نیویورک آمده است که متوجه میشود یک آدم بانفوذ اما بدطینت عمارت خانوادگی آنها را با کلک از پدربزرگش گرفته است.
در این بین ویتا با دو نفر که در سیرک کار میکنند و یک جیببر آشنا میشود و آنها هم در این راه با او همراه میشوند. آنها نقشه سادهای دارند. به عمارت نفوذ کنند و ملک موروثی پدربزرگ را پس بگیرند. اما این نقشه به ظاهر ساده آن قدرها هم در عمل کار آسانی نیست.
داستانی پرهیجان و پر پیچ و خم درباره یک ماجراجویی چند نفره با انگیزه عشق به خانواده و وفاداری.
صبح روز بعد مادر ویتا دوباره زود خانه را ترک کرد، طول شهر را پیاده طی میکرد تا چند مرد را ببیند که کتشلوارهای خاکستری به تن داشتند و مسئول رسیدگی به کارهای مالیاتی و بانکی بابابزرگ بودند. بابابزرگ کنار پنجره نشسته بود و مطالعه میکرد. ویتا هم پابرهنه بیسروصدا در اتاق بابابزرگ اینطرف و آنطرف میرفت و کشوها را زیرورو میکرد و دنبال نقشه میگشت.
هیچچیزی پیدا نکرد. با عصبانیت به خودش گفت باید زودتر میفهمیدی. زیر لب گفت: «احمق.» میدانست که بابابزرگ مجبور شده بود همهچیز را در قلعهٔ هادسون بگذارد و از آنجا چیزی جز لباسهایش را با خود نیاورده بود. بااینحال، بازهم یادآوری این موضوع ناراحتش کرد.
درنهایت سادهترین و خطرناکترین کار ممکن را کرد: از خود بابابزرگ پرسید…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.