معرفی کتاب مغازهی خودکشی
الو، مغازهی خودکشی؟
خانم تواچ ک لباس قرمز خونی به تن داشت، تلفن را برداشت و از تماس گیرنده خواست گوشی را نگه دارد:
«یک لحظه گوشی دستتون، آقا» و باقی پول مشتری زنی را داد که قیافهاش از نگرانی کج شده بود. او با پاکتی که در یک طرف آن نشانی مغازهی خودکشی رویش بود از مغازه بیرون رفت. روی پاکت شعار مغازه نوشته شده بود: «آیا در زندگی شکست با مشتری وداع کرد و دوباره گوشی را برداشت.
الو؟ اوه، مسیو چنگ شمایین؟ البته که شما رو به خاطر مییارم. صبح طناب خریدین، این طور نیست؟ بله…؟ شما میخواین که ما…؟ نمیشنوم- احتمالا موبایل مشتری آنتن نمیده- ما به تشییع جنازه شما دعوتیم؟ آه، واقعا لطف کردین! ولی کی میخواین انجامش بدین؟ آه، طناب دور گردنتونه؟ خب، امروز که سهشنبس، فردا چهارشنبس، پس تشییع جنازهتون برای پنجشنبس، درسته؟ اجازه بدین از شوهرم بپرسم…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.