معرفی کتاب نمیگذارم کسی اعصابم را به هم بریزد
دنیای امروز ممکن است گاه دیوانه کننده باشد. نه فقط در سطح جهانی بلکه در زندگی روزمره هم ممکن است همینطور باشد. در عرصه کسب و کار آنهایی که هنوز هم پس از «کوچکسازیهای» اخیر شغل خود را حفظ کردهاند ساعات کارشان طولانیتر شده است. رقابت، واکنش سریع به فرصتها، تغییر، جهتگیری مجدد استراتژیک، ریسک کردن، حداکثر بهره را از حداقلها بردن، و محدودیتهای اقتصادی، نامهایی برای بازی این زمانه هستند.
در زندگیهای شخصیمان، در اکثر خانوادهها پدر و مادر هر دو کار میکنند، بیشتر خانوادهها از هم گسیخته شدهاند و به صورت خانوادههای جدید درآمدهاند، میلیاردها«کار» باید ظرف مدت زمان کوتاهی انجام شوند.چالشها و نیازهای ازدواج و پدر مادر شدن ممکن است گیجکننده باشند و غالبا والدین مجرد حداقل برای متعادل کردن کار، دوستان، روابط خود با نزدیکان، فعالیتهای اجتماعی و وظایف با فشارهای بسیار زیادی مواجه هستند.
عجیب نیست که در این زمانه مردم و این جور چیزها واقعا میتوانند دکمه خرد شدن اعصابمان را بزنند. ممکن است کسی باشد که دکمه خرد شدن اعصاب ما را فشار میدهد: یک همکار «عقلِ کل» یک رئیس بسیار ایرادگیر، یک ناظر که مرتب جبهه میگیرد، یک همسر بیتفاوت، یک فرزند دردسرساز، یک دوست نقنقو، یک تعمیر کار بیتفاوت، یک فامیل بد. چندبار این حرفها را شنیدهاید؟
«من عاشق شغلم هستم اما رئیسم کلافهام میکند! یا بچهها، دارید دیوانهام میکنید! یا خیلی بدم میآید که او همیشه…!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.