معرفی کتاب
جوانی قوی پیکر، با عضلات نیرومند از”کنارم” گذشت و گفت: عشق، ارادهای است که با هستی ما درآمیخته و اکنون را به گذشته و آیندهی نسلها پیوند میدهد..
زنی با دیدگان اندوهناک از کنارم گذر کرد، آهی کشید و گفت: عشق سمّ کشندهای است که افعیهای سیاه و در هم پیچیدهی دوزخ آن را در کام میکشند و در فضا پراکنده میشود و با دانههای شبنم، بر روحهای تشنه فرو مینشیند؛ ارواح از آن مینوشند و لحظهای سرمست میشوند، یک سال به خود میآیند و آن گاه برای همیشه میمیرند.
دخترکی با گونههای گلگون از کنارم گذشت و با لبخند گفت: عشق سرچشمهی جوشانی است که عروسان سپیدهدم آن را بر جانهای توانا فرو میریزند تا با صلابت در برابر ستارگان شب، بالا روند و نغمهکنان در پیشگاه خورشید روز، شناور شوند.
مردی با لباس سیاه و محاسن بلند از پیش رویم گذشت و با اخم گفت: عشق، نادانیِ کوری است که با آغاز جوانی پیدا میشود و با پایان آن، پایان مییابد.
مردی خوشسیما با چهرهای گشاده از کنارم گذر کرد و با شادمانی گفت: عشق، بینشی آسمانی است که دیدهی بصیرت ما را میگشاید تا همه چیز را آنچنان که خدایان میبینند، بنگریم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.