معرفی کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
همه با هم دعا کردیم، باز هم احساس آزادی کردم. سال های سال با دلم جنگیده بودم، چون از غم، رنج و تنهایی می ترسیدم. همیشه می دانستم که عشق حقیقی فراتر از این چیزهاست و مردن بهتر از دوست نداشتن است. اما فکر میکردم که فقط دیگران شهامت عاشق شدن را دارند و حالا در این لحظه پی بردم که من هم می توانم عاشق شوم؛ حتی اگر عشق به معنی جدایی، تنهایی و غم باشد، باز هم ارزشش را دارد…!”
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.